خیابان خلوت و خیس

گرگ و میش صبح سرد پاییز ، کلاغ ها هم هنوز خوابند

خیابان خلوت و خیس

گرگ و میش صبح سرد پاییز ، کلاغ ها هم هنوز خوابند

رهگذر و کلاغ آدم

کلاغی روی شاخه درخت،

زیر چشمی مردی را نگاه می کرد که از آن خیابان و از زیر درخت رد می شد.

مرد متوجه نگاه سنگین کلاغ شد،

رو به او کرد و گفت :

تمام آن پشت بام ها از تمام شما کلاغ ها بیزارند !

کلاغ بلافاصله پاسخش داد:

تمام این درخت ها نیز از تمام شما آدم ها بیزارند !

.

.

رهگذری آن طرف تر این مشاجره را شنید،

تنها کلاغ بی آشیانه آن خیابان،  در نزدیکی رهگذر روی دیوار کوتاهی نشسته بود

رهگذر ایستاد و به آن کلاغ گفت :


این دو  حتما،  کلاغ های آدم و آدم های کلاغ ، را نمی شناسند!

کلاغ ِ بی خانمان سرش را به نشانه تایید تکان می داد ...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد