خیابان خلوت و خیس

گرگ و میش صبح سرد پاییز ، کلاغ ها هم هنوز خوابند

خیابان خلوت و خیس

گرگ و میش صبح سرد پاییز ، کلاغ ها هم هنوز خوابند

خیابان پر ازدحام

یک شب اما به اشتباه، بدانجا رفتم ...

به آن خیابان شوم که شب، خلوت به نظر می رسید...

آن جا نزدیک بود از فرط گرسنگی بمیرم ... اما عاقبت ... یک شب نیز، گریختم

آری من از آن خیابان پر ازدحام گریختم ،


خیابانی که انسان هایش روزها در رستوران ها یکدیگر را می خوردند

تا زنده بمانند و فردا در بیمارستان ها ، یکدیگر را بزایند ...

خیابانی که در دکّان هایش، خود را می فروختند و یا می خریدند

و آن که "خود"ش را نمی فروخت یا نمی خرید از گرسنگی می مرد و بدنش را به رستوران ها می بردند.

خیابانی که ماه نداشت و در شب های همیشه تارش انسان ها مسخ می شدند :

خفاش ها روی دیوارها ، گرگ ها در لابلای دکّان ها و خانه ها، و *پیراناها در گنداب های خیابان بودند

و کفتارها و روباه ها در خانه ها ،

و در خیابان، هر کس که مسخ نشده بود، خونش را می خوردند

و بدنش را برای اهالی خانه ها می بردند...


یک شب اما که ماه نیز شاید به اشتباه ، آن جا طلوع کرد ،

همه ی حیواناتِ خیابان پنهان گشتند ،

و من گریختم .


* پیراناها ماهی های خونخواری هستند با جثه کوچک اما آرواره های قوی و دندان های تیز که گروهی حمله میکنند و با ایجاد جراحات سطحیِ زیاد ، پوست و خون طعمه را می خورند و او را از پای درمی آورند.

پ.ن : برای اینکه خواندنِ نوشته آسان تر باشد اینگونه جملات را زیر یکدیگر می نویسم، و اسم آن را شعر نمی گذارم.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد