خیابان خلوت و خیس

گرگ و میش صبح سرد پاییز ، کلاغ ها هم هنوز خوابند

خیابان خلوت و خیس

گرگ و میش صبح سرد پاییز ، کلاغ ها هم هنوز خوابند

الهه مهجور عشق

یک شب سخت طوفانی ، که باران شدیدتر از همیشه می بارید ، فریادهایی آشنا می شنیدم

من نیز همراه باران گریستم ، گویی خدای دلسوخته عشق این بار بلندتر از همیشه ضجّه می زد :


هیچ کس ندید و نفهمید

که تو از کدام آسمان هبوط کردی

جز من

هیچ کس به یاد نیاورد

که تو لیلای کدامین قصه بودی

جز من

هیچ کس نشناختت

تو را  که مادر ونوس  بودی

جز من

هیچ کس نفهمید دلیل  تابش ماه

تویی  که می نگری اش

جز من

هیچ کس نشنید

سکوت هزاران ساله ات را

جز من

هیچ کس ندید و درک نکرد

پهنای روشن و بیکران تنهایی ات را


آه ...

ای الهه مهجور عشق

هزاران سال است ، می سوزم

                                      و مرثیه سر می دهم

                                                                و تنها تو را می نگرم ...



پ.ن : پوزش می خواهم اگر کمی بدخط نوشتم ،روی این دیوارها را که خط خطی میکنم ، دستم می لرزد وقتی واژه "عشق" را می نویسم ، قلمم سنگینی این کلمه را تاب نمی آورد.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد